فروردین 94بعد سیزده به در
علی سان بعد حمام کردنش... اینجا.اتا برده پارک ایلخجی و بازیت تمومی نداره....... اینجا من صدات میکنم که بیا بریم اتا کار داره و شما با دستت نشون میدی که میخوای اینقد سرسره بری اینجا هم بابا مجتبی برده بود پارک پردیس رسالت و بهت خیلی خوش گزشت اما وقت برگشتن یه ماشین زد به ماشینمون و سپر ماشین با زمین یکسان شد روز میلاد خانم فاطمه .جلوی خونه ی مادر بزرگ من....فدات بشم انشالله گل دامادیتو ببری ...
نویسنده :
مادر ناهیدو بابا مجتبی
17:28
عکس های سیزده به در/در باغ
علیسان جونم راستش امسال اصلا دوست نداشتم برم سیزده به در //اخه شما خیلی شلوغ شدی و با همه زود دعوا میکنی و بند وبساطت هم چوب و تفنگ وکشتی گرفتن شده...اما بابایی اصرار کرد که بریم و اماده شدیم و رفتیم و من فقط از ماشین پیاده شدنت رو دیدم رفتی سراغ عرفان و ابوالفضل وتا شب بماند که چه کشیدم سر تیر کمان که درست کرده بودین فقط دعوا بود که باید بزرگترش مال من باشه یه بارم خوردی به زمین و گریه ات بند نمیشد تا من زانوتو بوسیدم بابا هم بوسید و گریت بند شد خلاصه ساعت 12 شب شد و برگشتیم و شما اصرار داشتی که بمونیم باغ که قیافم اخر شبی اینطوری شد .... سبزه ی سیزده البته این عکس قبل سیزدهه که هنوز رشد نکرده بود ولی روز سیزده خیلی زیبا شده بود ...
نویسنده :
مادر ناهیدو بابا مجتبی
15:50
عید 94 در رشت
سلام پسرم عیدت مبارک....امسال را برایت سالی پر از شادی و سلامتی ارزومندم امسال بعد سال تحویل البته چون شب ساعت 2 بود فرداش یعنی یک فروردین با عرفان اینا راهی سفر به رشت شدیم //عصر ساعت 6 رسیدیم به خونه ی عمو حمید اینا...و یک هفته در کنار هم با خاطرات شیرین سر کردیم و شما اقا ک...
نویسنده :
مادر ناهیدو بابا مجتبی
14:54